عشق مامان و بابا

سونو آنومالی و تعیین جنسیت

روز شنبه 23 بهمن وقت سونو انومالی از دکتر شریف زاده داشتم به خاطر شلوغی و شرایط کرونا سونوی قبلی که دکتر کاشانی بود نرفتم و دکترم گفت  این دکترم خوبه صبح مرخصی گرفتم ساعت 7:30 آماده شدیم که بریم به سمت بیمارستان ارجمند  تو راه خیلی ساکت بودم مهدی گفت چرا اینقد ساکتی اینجوری خیلی اذیت میشما  ولی نمیدونه  من تو دلم خیلی استرس داشتم و چون در این مورد خیلی اذیتش کرده بودم دوس نداشتم استرسمو بهش منتقل کنه ولی خب هم هیجان داشتم که میبنمش و بلاخره میفهمم جنسیتش چیه  هم استرس که سالم باشه  که بهش گفتم یه بستنی با شکلات کاکائویی برام بخر که نفس طلا بیدار و خوشحال شه و خودشو نشون بده بهمون  رفتم داخل بیمارستا...
25 بهمن 1400

سونوگرافی NT و غربالگری اول

روز سه شنبه 7 دی وقت سونوگرافی داشتم خیلی خوشحال بودم که دارم میام تو رو ببینم اخه کوچولوی مامان هنوز لگد نمیزنی که بفهمم  دارم اذیتت میکنم یا جات خوبه ساعت 11:30 از سرکار رفتم سونوگرافی کاشانی اونجا دیدم چقدر شلوغه منشی گفت باید صبر کنی تا 3:30 نوبتت بشه منم زنگ زدم مهدیم گفتم بیا دنبالم بریم خونه بعد بیام دروغ چرا یکمی استرس و هیجان داشتم اخه این سونو برای سلامت تو عزیزدلم بود ساعت 3:30 که شد بازم اونجا کلی منتظر شدم منشی گفت بایدبستنی بخوری تا بچه تکون بخوره مهدیمم رفت یه بستنی و رانی خرید من تو محوطه راه میرفتم و تو سرما بستنی میخوردم  با بابا مهدی خندیم کی تو این سرما اخه بستنی میخوره ...
25 بهمن 1400

پا قدم نی نی کوچولو

چد وقتی میشد که بابا مهدی میخواست یه ماشین خوب بگیره که هم جادار باشه هم  خوب باشه ولی پولمون نمیرسید یا باید ماشین پزو میگرفتیم که خب ما دوست نداشتیم ولی از وقتی تو خودتو جا کردی تو دل مامانی یهویی پولمون جور شد که 18 آذر بابایی رفت ماشین تارا  رو قولنامه کرد و با همون ماشین اومد سر کار دنبالم اینا همه پا قدم توعه عزیز دل مامان که نیومده داری روزیتو همراه خودت میاری نفس من ...
22 بهمن 1400

صدای قلب تمام وجودم

چهارشنبه 10 آذر با مامان فهیمه  ساعت 8 صبح رفتیم بیمارستان ارجمند برای سونوگرافی  رفتم روی تخت دراز کشیدم و لباسمو دادم بالا دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم و  تو مانیتورش اولین تصویر تو رو دیدم اندازه یه نخود بودی مامان جونی ، دکتر گفت میخوای صدای قلبشو بشنوی صداشو بلند کرد وقتی صدای تپش قلبتو شنیدم ناخوداگاه اشک شوق از چشام سرازیر شد، یه حس عجیبی داشت که تاحالا تجربش نکرده بودم اونجا بهم گفت تو 10 هفته هستی نفس مامان بعدش رفتم دکت مدرس نژاد اونجا برام پرونده باز کرد و تاریخ احتمالی به دنیا اومدنتو نوشت1401/04/19 و گفت همه چی خوب پیش میره و برام قرص اسید فولیک نوشت تا هفته 12 برم سونوNT  .و دوبا...
13 دی 1400

خبر بارداری

میخوام خاطرات بارداری فسقل کوچولو رو بنویسم تا بعدا بخونه بفهمه چه روزایی رو باهم  گذروندیم ...... چند ماهی بود من و بابایی تصمیم گرفته بودیم که تو رو داشته باشیم  انگار که  زندگیمون وجود تورو کم داشت دوست داشتیم یه فرشته کوچولو بیاد تو زندگیمون با نفس هاش زندگیمونو گرم تر کنه ولی خب بابایی کرونا گرفته بود و ماه بعدش برای پسته چینی ازم دور شده بود اوایل آبان بود که یهویی دل و کمرم خیلی درد گرفت با خودم گفتم حتما دوباره کلیه هام یخ کرده یا به خاطر عوارض واکسن کروناست چند روز گذشت دیدم خیلی بدتر شدم رفتم دکتر گفت عفونت شدید گرفتی ناراحت شدم  و کلی گریه کردم  گفتم این ماهم نمیتونم وجودتو تو دلم حس ...
13 دی 1400