عشق مامان و بابا

پا قدم نی نی کوچولو

چد وقتی میشد که بابا مهدی میخواست یه ماشین خوب بگیره که هم جادار باشه هم  خوب باشه ولی پولمون نمیرسید یا باید ماشین پزو میگرفتیم که خب ما دوست نداشتیم ولی از وقتی تو خودتو جا کردی تو دل مامانی یهویی پولمون جور شد که 18 آذر بابایی رفت ماشین تارا  رو قولنامه کرد و با همون ماشین اومد سر کار دنبالم اینا همه پا قدم توعه عزیز دل مامان که نیومده داری روزیتو همراه خودت میاری نفس من ...
22 بهمن 1400

صدای قلب تمام وجودم

چهارشنبه 10 آذر با مامان فهیمه  ساعت 8 صبح رفتیم بیمارستان ارجمند برای سونوگرافی  رفتم روی تخت دراز کشیدم و لباسمو دادم بالا دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم و  تو مانیتورش اولین تصویر تو رو دیدم اندازه یه نخود بودی مامان جونی ، دکتر گفت میخوای صدای قلبشو بشنوی صداشو بلند کرد وقتی صدای تپش قلبتو شنیدم ناخوداگاه اشک شوق از چشام سرازیر شد، یه حس عجیبی داشت که تاحالا تجربش نکرده بودم اونجا بهم گفت تو 10 هفته هستی نفس مامان بعدش رفتم دکت مدرس نژاد اونجا برام پرونده باز کرد و تاریخ احتمالی به دنیا اومدنتو نوشت1401/04/19 و گفت همه چی خوب پیش میره و برام قرص اسید فولیک نوشت تا هفته 12 برم سونوNT  .و دوبا...
13 دی 1400

خبر بارداری

میخوام خاطرات بارداری فسقل کوچولو رو بنویسم تا بعدا بخونه بفهمه چه روزایی رو باهم  گذروندیم ...... چند ماهی بود من و بابایی تصمیم گرفته بودیم که تو رو داشته باشیم  انگار که  زندگیمون وجود تورو کم داشت دوست داشتیم یه فرشته کوچولو بیاد تو زندگیمون با نفس هاش زندگیمونو گرم تر کنه ولی خب بابایی کرونا گرفته بود و ماه بعدش برای پسته چینی ازم دور شده بود اوایل آبان بود که یهویی دل و کمرم خیلی درد گرفت با خودم گفتم حتما دوباره کلیه هام یخ کرده یا به خاطر عوارض واکسن کروناست چند روز گذشت دیدم خیلی بدتر شدم رفتم دکتر گفت عفونت شدید گرفتی ناراحت شدم  و کلی گریه کردم  گفتم این ماهم نمیتونم وجودتو تو دلم حس ...
13 دی 1400