عشق مامان و بابا

27 هفتگی....

1401/1/23 11:33
نویسنده : مامان نازی
203 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی الان که دارم برات مینویسم وارد 27 هفته شدم نگم که الان که دارم مینویسم چقدر تو دلم داری وول میخوری و تکون میخوری الان کامل تکونات واضح شدن و از روی لباسم پرش دست و پاهای کوچولوتو حس میکنم ، دیروز خودتو به بابایی نشون دادی چقدر  بابایی ذوق زد و اشک شوق برات ریخت عزیز دل مامان نمیدونی بابایی چقدر ذوق اومدنتو داره همش دوتایی میریم تو اتاقت و لباساتو دونه دونه نگاه میکنیم و کلی ذوق میکنیم از وجودت نفس مامان

یکم از حس و حال خودمم بگم خیلی نازک نارنجی شدم خیلی زیاد از وقتی وارد سه ماه سوم بارداری شدم یه حسی تو دلم نشسته ترس زایمان و هزار جور فکرای منفی و بی پایه که میشینم به خاطرشون گریه میکنم ، میدونم هم تو هم بابا مهدی رو ناراحت میکنم ولی دست خودم نیست همینجور اشکام میاد حتی تو شرکتم یهویی اشکام سرازیر میشن

طفلی بابا مهدی رو هم خیلی اذیتش میکنم اونم با صبوری منو نوازش میکنه و کلی نازمو میخره وقتی میاد دنبالم برام بستنی میخوره که هم تو خوشحال بشی هم من خلاصه که خوش به حالت خیلی بابای مهربونی داری

راستی پسر خوشگل من ،منو بابایی نشستیم کلی فکر کردیم تا اسم آرشا به دلمون نشست  وحسابی از اسمت خوشم اومد آرشا به معنی پاک و مقدس خیلی دنبال اسمی بودیم هم اصیل و ایرانی باشه هم با کوتاه و با معنی امیدوارم تو هم این اسمو دوس داشتی باشی

آرشا ی مامان زودی بیا تو بغلم که دلم آب شد دارم لحظه شماری میکنم برای دیدنت برای بوییدنت تقریبا 90 روز دیگه مونده تا تو رو ببینیم نفس من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)