عشق مامان و بابا

سونو آنومالی و تعیین جنسیت

1400/11/25 10:11
نویسنده : مامان نازی
290 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه 23 بهمن وقت سونو انومالی از دکتر شریف زاده داشتم به خاطر شلوغی و شرایط کرونا سونوی قبلی که دکتر کاشانی بود نرفتم و دکترم گفت  این دکترم خوبه صبح مرخصی گرفتم ساعت 7:30 آماده شدیم که بریم به سمت بیمارستان ارجمند  تو راه خیلی ساکت بودم مهدی گفت چرا اینقد ساکتی اینجوری خیلی اذیت میشما  ولی نمیدونه  من تو دلم خیلی استرس داشتم و چون در این مورد خیلی اذیتش کرده بودم دوس نداشتم استرسمو بهش منتقل کنه ولی خب هم هیجان داشتم که میبنمش و بلاخره میفهمم جنسیتش چیه  هم استرس که سالم باشه  که بهش گفتم یه بستنی با شکلات کاکائویی برام بخر که نفس طلا بیدار و خوشحال شه و خودشو نشون بده بهمون  رفتم داخل بیمارستان بستنی رو خوردم وای که چه بستنی خوشمزه ای بود خیلی بهم مزه داد  تا حالا بستنی به این خوشمزگی نخورده بودم روشو نگاه کردم دیدم نوشته بستنی ترکیه ای به مهدی جونم گفتم بیا یکمم تو بخور اخه خیلی خوشمزه است  فکر کنم تو نی نی نازمم خیلی خوشت اومد مامانی  یه شکلات کاکائویی خوشمزه هم خوردم  و رفتم داخل دکتر تو اتاق کناری بود  من همینجور قدم میزدم و تو دلم دعا میکردم که سالم باشی  ولی نمیتونستم حدس بزنم که پسری یا دختر راستشو بخوای من هردوشو دوست دارم داشته باشم ولی از یه نظر منو بابا مهدی دوس داریم بچه اولیمون پسر باشه  تا همراه باباش بشه منم کیف کنم از رابطه ی دو نفرشون  ولی خب هردو خانواده  میخوان که تو دختر باشی اخه  همه بچه های اطراف پسرن  

دراز کشیدم روی تخت  دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم قلب داشت از جا کنده میشد پر از هیجان بود  دونه دونه همه چی رو میگفت دستیارشم مینوشت نمیفمهمیدم چی میگن تا اینکه روی صفحه دیدم نوشت  it’s a boy    وای باورم نمیشد تو دلم قنج رفت ته دلم ریخت اشکام سرازیر شد نمیتونم توصیف کنم که چه حس قشنگی بود اون لحظه  دکتر گفت بلند شو برو یه 2 دقیقه دیگه بیا  منم برگشتم و بقیه سونو رو انجام داد حالا دیگه میدونستم تو دلی من یه پسر نازه  و مهربونیه که با مامانش همکاری کرد  و سریع چرخید تا دکتر همه جاتو ببیینه اخه شنیدم سونو انومالی ممکنه 2 ساعت طول بکشه  دیدم که داری دستای کوچولوتو تکون میدی وای کیف میکردم عزیر دل من کار دکتر که تموم شد گفتم همه چیش خوب بود گفت اره عزیزم تموم شد  بدو رفتم پیش بابا مهدی اخه میدونستم اونم مثل من هیجان داره بهش گفتم مهدی، پسره نمیدونی چه ذوقی کرد نشستیم تا جوابش اومد و راهی خونه شدیم تو راهم چنتا  مغازه وایستادیم و تخته خواباشو دیدیم  بعدم بابا مهدی یه چلو ماهیچه برای من و پسری درست کردم تا بخوریم جوون بگیریم  همسری هم کلی بوس و بغلم کرد و روی شکمم دست کشید گفت قربون شما دو تا برم من

فرداشم وقت اکو قلب داشتیم که ساعت 7:30 شب وقتمون بود چون ما زودتر رسیده بودیم و گرسنه بودیم یه سالاد الویه با نون لواش گرفتیم و خوردیم چقدرم به دوتاییمون مزه داد  بعد رفتم تو مطب و به موقع  رفتم داخل ، دوباره روی تخت دراز کشیدم که دکتر گفت میتونه همسرتم بیاد مهدی هم ذوق کرد و اومد کنارم نشست باهم صدای قلبشو شنیدیم که گفت همه چی خوبه  دو دوهفته بعد از به دنیا اومدن دوباره بیاین منم تو دلم خدا رو شکر میکردم که نینیمون همه چیش خوبه 

خدایا بااااااااز هم شکرت واسه این نعمت و رحمتت. کمک کن لیاقتشو داشته باشیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)